#تجربه_امین#طرح_امین
سلام
برای منی که کم تجربه بودم، استرس اور بود نمیدونستم قراره چی پیش بیاد اونم با دانش اموزانی که تو سن حساسی بودند. متوسطه اول و دوم ، قراره من با متوسطه اول بود اما چون دوتا مقطع باهم بودند نمیشد بی تفاوت بود…چند روز اول که رفتم تا میفهمیدند من طلبه ام .همه دانش اموزان میگفتن خانم ما نماز و وضو بلدیم.
.منظور این بودکه زیاد مزاحمشون نشم.
خب از اونجایی که مدرسه مربی پرورشی نداشت و مدیر و معاون هم زیاد پیگیر نبودند.باید خودم همه کارها راست و ریس میکردم.
خب داشتم میگفتم، یه روز که رفتم سر کلاس شلوغ ترین بچه ها یعنی دهم بعد معرفی خودم و بازهم همون ذهنیت - که انگار من فقط فقط اومدم نماز ووضو یادشون بدم
گفتم خب شما که وضو بلدین میشه به بقیه هم یادبدین.یکی تون تشریف بیاره اینجا و وضو بگیره برای بقیه….بله همون جور که فکر میکردم هیچ کس نیومدو اینجا بود که فهمیدم فقط ادعا بود..
بعدوضو رو عملی نشون دادم و فهمیدم خیلی هاشون تو مسئله وضو با داشتن انگشتر و النگو مشکل دارن و همچنین بستن شیر اب ، که بعضا بعد مسح سر شیر اب میبستن و بعد مسح پا میکشیدن.یا اینکه شیر اب کلا باز میذاشتن و تا وضو تموم بشه، از طرفی هم یه تعداد نمیدونستن که مهم اینه جای مسح سر و پا خشک باشه و خیس بودن بقیه اعضای وضو اشکال نداره…خلاصه گفتم و براشون جالب بود از تیمم و جاهایی که نمیشه وضو گرفت یا اینکه اب ضرر داره و باید تیمم کنند گفتم و چقدر براشون جالب بود که خدا فکر همه جا کرده و برخلاف تصور بعضیاشون اصلا هم سخت گیر نیست
برای هفته اینده که قرار بود سر همین کلاس برم هرچی فکر کردم چکارکنم چه مطلبی بگم که تو یکی از کانال های طرح امین یه طلب درمورد نگاه کردن دیدم ، تصمیم گرفتم که همین مطلب بال و پر بدم گسترش بدم و بهشون بگم .این دفعه که رفتم تو حیاط مدرسه دیدم این کلاس بیکار اند و مشغول مهیا کردن بساط آش و آش خوری .. رفتم کنارشون و اول خوش و بش کردم و سلام و احوال پرسی اینا و اینکه هر کدوم اهل کدوم روستا هستن . در حالی که چندتا شون سرشون تو قابلمه آش و چندتا هم تو گوشیاشون بود و یه عده هم دراز کشیده بودند من گفتم خب مزاحمتون نمیشم اومدم یه مطالب جالبی بگم ک میبینم شما مشغولین. یه خرده خودشون جمع و جور کردند و گفتن نه ،خانم بمونید ما گوش میکنیم. اول سخنانم با یه دوبیتی از بابا طاهر شروع کردم< ز دست و دیده و دل هر دو فریاد. که هرچه دیده بیند دل کند یاد >
از نگاه کردند به نامحرم گفتم ، از آثار نگاه کردن از نظر دینی و روانشناسی و اینکه چه آ ثار اجتماعی ، روحی، داره .براشون جالب بود که حتی از نظر علمی هم نباید به هر چیزی نگاه کرد …مابینش هم چندتا سوال علمی پرسیدم….خب جلسه تموم شد و دانش اموزان منو دعوت به آش خوردن کردند….کم کم یخ شون اب شده بود و فهمیده بودند اره منم مثل خودشون یه انسانم با این تفاوت ک دغدغه داشتم که بچه ها علم شون زیاد کنند و سطحی نگر نباشند…
برای جلسه بعدی قراربود کلاس هشتم برم که 40 نفر دانش اموز داشت…خب اولش با چندتا مسابقه و پانتومیم شروع کردم که خیلی خوشش اومد بعد سوال کردم دوستان کیا زبان انگلیسی شون خوبه دوکلام باهم صحبت کنیم و یه خرده بما درس بده.
اینجا بود که متوجه شدم بچه ها چون دوسال مجازی بودند خیلی تو درس زبان انگلیسی مشکل داشتند .منم بهشون گفتم اگه فردا تو کلاس مهدویت شرکت کنید ساعت بعد مهدویت من میام باهاشون زبان کار میکنم.
با اینکه فردا تعطیل بودند و هیچ معلمی نداشتند چون تو این کلاس بعضی کتاب ها معلم نداشتن .
اما بخاطر کلاس اومدن و من مبحث مهدویت را روی تخته و با نوشتن نکته ها و اینکه چرا آقا غایب اند و البته از همه چیز اگاهند و نقش و وظیفه ما الان چیه ،تموم کردم و بعد هم رفتیم سراغ زبان انگلیسی….
خب حالا دیگه بچه ها با من کاملا اشنا شده بودند و فهمیده بودند که من خیلی دوست شون دارم و تو هر مسئله ای که بتونم کمک شون میکنم..
برای مراسمات از جمله سالگرد شهادت حاج قاسم و 22 بهمن یه گروه سرود تشکیل دادیم و با بچه ها تمرین کردیم با اینکه تو اون جمعیت خیلی سخت بود بدون میکروفن اجرا کنند بچه ها لحظه شماری میکردند برای اجرا..
برای پذیرایی هم چون مدرسه توانش نداشت از بچه ها خواستم هر کی دوست داره تو نذر ما شریک بشه میتونه شکلات یا شربت بیاره .
ایده آش هم بچه ها خودشون دادند و گفتند هرکلاس یکی از وسایل موردنیاز آش بیاره…و اینجوری شد یه مراسم خیلی خوب گرفتیم که منم یه سخنرانی کوتا ه داخلش داشتم ..واینجا بود که مدیر و معاون که قبلش زیاد جدی نمیگرفتند من و کارام رو ، متوجه تاثیر کارها و فعالیت من تو مدرسه شدند…
و امسال هم قبل اینکه استان اعلام کنه از من خواست که مدرسه شون برم که من گفتم چشم ان شاالله البته بعد اعلام از مرکز
#طرح_امین
#تجربه_امین
#تجربه_امین
#تجربه_طرح_امین
#سمیراحسینی