دخـتر پـایـیز

پیامبر خوبی ها

ارسال شده در 20 مهر 1401 توسط دخـتر پـایـیز در سوخته دلان, پیامبر خوبی ها

گزارشی از تولد ، پدر و مادر و فرزندان حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم 

 

ماه فرو ماند از جـمال مـحمد

سـرو نباشـد بـه اعتـدال محمد

قدر فلـک را کمال و منزلتى نیست

درنظر قدر با کـمال محمد

 

تولد حضرت محمد «ص» بنابر تعداد زیادی از روایات در 17 ربیع الاول عام‌الفیل « 570 م » ، یا بـه روایتی 12 همان ماه روی داد. پدر پیامبر‌«ص»‌، عبدالله فرزند عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب و هردو از قبیله بزرگ قریش بودند ؛ قبیله‌ای کـه بزرگان آن از نفوذ فراوانی در مکه برخوردار بودند و بیشتر بـه بازرگانی اشتغال داشتند.

نام مبارکش چهار بار درقرآنِ مجید در سوره های – آل عمران، محمد، فتح، احزاب – آمده اسـت و نام دیگر آن حضرت«احمد» اسـت کـه یک‌بار در قرآن در سورۀ صف آیه 6 ذکر شده اسـت. ولی القاب آن حضرت تحت عناوین – نبی، رسول، بشیر، نذیر، خاتم النبیین، الفاتح، نبی الرحمه، نبی التوبه، نبی الملحمه، رسول الله، الماحی، العاقب، المقفی، المصطفی، النبی الامی، طه، یس و…- ده‌ ها بار در قرآن ذکر شده اسـت.

عبدالله ، پدر پیامبر «صلی الله علیه وآله » اندکی پیش از تولد فرزندش برای تجارت با کاروانی بـه شام رفت ودر بازگشت بیمار شـد و درگذشت. بنابر رسمی کـه در مکه رایج بود ، محمد «ص» رابه زنی بنام حلیمه سپردند تا در فضای ساده و پاک بادیه پرورش یابد. وی ۶ ساله بود کـه همراه مادر برای دیدار خویشان بـه یثرب « مدینه » رفـت‌، اما آمنه نیز در بازگشت ، بیمار شد و درگذشت و وی را در ابواء ـ نزدیک مدینه ـ بـه خاک سپردند.

محمد «صلی الله علیه وآله » از این پس در کنف حمایت جدش عبدالمطلب قرار گرفت ، اما او نیز در ۸سالگی وی درگذشت و سرپرستی محمد « ص» بر عهده عمویش ابوطالب گذارده شد. ابوطالب در سرپرستی برادر زاده اش کوششی بلیغ می کرد. در سفری تجارتی بـه شام وی را با خود همراه برد و هم دراین سفر ، راهبی بَحیرا نام ، نشانه های پیامبری را در او یافت و ابوطالب را ازآن امر مطلع ساخت

فرزندان پیامبر «ص» همه ی درعصر خودش از دنیا رفتند جز حضرت‌فاطمه زهرا «س» کـه یگانه یادگار پیامبراعظم «ص» اسـت.پس از بازگشت از حجه الوداع و انتخاب جانشینی حضرت‌علی «ع» درغدیر خم، چند ماهی نگذشته بود کـه پیامبر اسلام «ص» دربستر بیماری قرار گرفتند اما گه گاهی بـه مسجد رفته وبا مردم نماز می‌خواندند وبرخی موضوعات را تذکر می‌دادند.

مخصوصاً حدیثِ ثقلین را بار دیگر برای مردم یادآوری می نمودند و تمسـک بـه قرآن و عترت را بعنوان یگانه راه رستگاری بیان می‌فرمودند. بـه هر حال، مردم مدینه دراضطراب و نگرانی شدیدی بـه سر می‌بردند و سرانجام روح مقدس و بزرگ پیامبر گرامی اسلام«ص» ظهر روز دوشنبه 28 ماه صفر بـه ملکوت اعلی پیوست.

نظر دهید »

مردم چه میگویند

ارسال شده در 20 مهر 1401 توسط دخـتر پـایـیز در سوخته دلان, حرف مردم

📚واقعا ارزش خوندن داره

 

 

مى‌خواستم به دنيا بيايم، در يك زايشگاه عمومى؛ پدربزرگم به مادرم گفت: فقط بيمارستان خصوصى!

مادرم گفت: چرا؟ 

پدربزرگم گفت: مردم چه مى‌گويند؟!

مى‌خواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه سر كوچه‌مان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه غيرانتفاعى!

پدرم گفت: چرا؟

مادرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟!

به رشته انسانى علاقه داشتم؛ پدرم گفت: فقط رياضى!

گفتم: چرا؟

پدرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟!

مى‌خواستم با دخترى ساده كه دوستش داشتم ازدواج كنم؛ خواهرم گفت: مگر من بميرم.

گفتم: چرا؟

خواهرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟!

مى‌خواستم پول مراسم عروسى را سرمايه زندگى‌ام كنم؛ پدر و مادرم گفتند: مگر از روى نعش ما رد شوى.

گفتم: چرا؟

آنها گفتند: مردم چه مى‌گويند؟!

مى‌خواستم به اندازه جيبم خانه‌اى در پايين شهر اجاره كنم؛ مادرم گفت: واى بر من.

گفتم: چرا؟

مادرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟!

اوّلين مهمانى بعد از عروسى‌مان بود. مى‌خواستم ساده باشد و صميمى؛ همسرم گفت: شكست به همين زودى؟!

گفتم: چرا؟

همسرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟!

مى‌خواستم يك ماشين مدل پايين بخرم، در حد وسعم تا عصاى دستم باشد؛ همسرم گفت: خدا مرگم دهد.

گفتم: چرا؟

همسرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟!

مى‌خواستم بميرم. بر سر قبرم بحث شد؛ پسرم گفت: پايين قبرستان.

زنم جيغ كشيد!

دخترم گفت: چه شده؟

زنم گفت: مردم چه مى‌گويند؟!

مُردم… برادرم براى مراسم ترحيمم مسجد ساده‌اى در نظر گرفت.

خواهرم اشك ريخت و گفت: مردم چه مى‌گويند؟!

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده‌اى بر سر مزارم گذاشتند؛ اما برادرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟!

خودش سنگ قبرى برايم سفارش داد كه عكسم را رويش حك كرده بودند.

و حالا من در اينجا در حفره‌اى تنگ و تاريك، خانه‌اى دارم و تمام سرمايه‌ام براى ادامه زندگى، جمله‌اى بيش نبود؛ «مردم چه مى‌گويند؟!» مردمى كه عمرى نگران حرف‌هايشان بودم، حالا حتى لحظه‌اى هم نگران من نيستند!!!

 

كسانى كه براى خودشان زندگى مى‌كنند، از فرصت يکباره زندگیشان نهايت بهره و لذت را برده‌اند

 

بیایید مردم نباشیم

نظر دهید »

سوخته دلان

ارسال شده در 17 مهر 1401 توسط دخـتر پـایـیز در سوخته دلان

نظر دهید »

خدا

ارسال شده در 17 مهر 1401 توسط دخـتر پـایـیز در سوخته دلان

 

خدایی که به پرندگان مسیر رانشان میدهد،

 

انسان را نیمه راه رها می کند؟؟؟؟

نظر دهید »

بغض

ارسال شده در 17 مهر 1401 توسط دخـتر پـایـیز در بدون موضوع

چه بُغض ها که اَسیرند در گلویِ صدا

چه حرف ها که نگفته ست در دهانِ سکوت.

 

ادامه »

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 19
  • 20
  • 21
  • ...
  • 22
  • ...
  • 23
  • 24
  • 25
  • ...
  • 26
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
 خانه
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

دخـتر پـایـیز

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اغاز امامت مولاجانم حضرت مهدی عج
  • امام رضا جان
  • امام زمان
  • امام زمان عج الله تعالی فرجه
  • اندرزهای قرآنی
  • انرژی مثبت
  • بانوی پر افتخار
  • بدون موضوع
  • برای اقتدار ایران
  • حاج قاسم
  • حرف مردم
  • رهبرم
  • سوخته دلان
  • شهادت امام حسن عسکری
  • شهدا
  • شهید جهاد مغنیه
  • شیعه مرتضی علی
  • پیامبر خوبی ها

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان